#به_قلم_خودم
یه بابایی بود بنده خدا وقتی میخواست دعا کنه دست خودش نبود زبانش خوب نمیچرخید تو دهنش. کلمات رو اشتباه میگفت و دعاش تبدیل به نفرین میشد. یه روز تلفنی داشت با پسرش صحبت میکرد میخواست براش دعا کنه. به جای اینکه با لهجه و زبان خودش بگه پسرم حضرت عباس پشت و پناهت باشه. با همون لهجه و گویشی که داشت گفت: پسرم واگذارت به حضرت عباس 😂
یه بار دیگه هم باز داشت تلفنی با پسرش حرف میزد. پسرش میگفت توی خونه از بوی وایتکس بیهوش شده یه بنده خدایی متوجه شده در باز بوده اومده بود منو رسوند بیمارستان. پدرش میخاست با لهجه و گویش خودش بگه الحمدالله که کسی پیدا شده که رسوندت بیمارستان گفت: الحمدالله افتادی بیمارستان 😂
ناخودآگاه یاد عبادت های خودمون افتادم. چون ما هم عرب زبان نیستیم. ما هم وقتی نماز میخونیم ممکنه چند تا از کلمات رو اشتباه تلفظ کنیم و معنای کلام رو عوض کنیم. معلوم نیس که چقدر خنده داریم 😂
البته خدا ارحم الرحمینه. و به دل ما نگاه میکنه و میدانه منظور ما از گفتن هر کلمه ای چی هست. عبادتمونو قبول میکنه ان شاءالله 😍
این پسر هم هیچ وقت از پدرش ناراحت نمیشد. گاهی کلی میخندید که چرا بابا نفرینم میکنی 😂
اگه آدم دلش خیلی بزرگ باشه که از تمام رفتار ناشایست و کلام ناشایست دیگران ناراحت نشه و بخنده. این یعنی خیلی پهلوانه. چون تونسته روی نَفْسش خوب کار کنه.