اسیری
اشعار خودم
بی خبر از طلوع حادثه آشفته بودم
چه شبی بود آن شب سراسیمه بودم
صبح جمعه هرچه گفتم مولایم سلام
دلم آرام نگرفت حتی با هزاران سلام
انگار به مجلس عزا دعوتم کرده بود
از غم اول صبح دلم شور افتاده بود
بابایم مثل هر صبح پای تلویزیون نشسته بود
یا خدا ! خبر فوری اول صبح، دلش را شکسته بود
ای وای من حاج قاسم سردار دلها ملکوتی شده
ای داد برمن امت امام زمان، رهبرم بی علمدار شده
آه از درد درون، گریه می کنم، سوخته دلم
شد پاره بند جگرم، نوحه می خونم از ته دلم
حاج قاسم عشق را برایم به سادگی تو معنا کردی
حاج قاسم چقدر خوب تو با خدایت نجوا کردی
آه آه و صد آه چهل سال، حاجتت را تکرار کردی
آه خدای من! چهل سال شهادت را طلب کردی
چهل سال بدون خستگی صدا و صدایش کردی
چهل سال درست مثل بچگی هایت نگاهش کردی
نگفته بودی که این همه به خدا نزدیک شده بودی
شب جمعه نوبت تو بود به دیدار خدا رسیده بودی
حال من چه کنم؟ بی تو مرده ام نگاهم کن سردار
فقط به خاطر چادر خاکی حضرت زینب و زهرا سردار
ذکر هرشبم،،قربون چشای آسمونیت بشم سردار
جون زینبت دعا کن منم زودتر شهید بشم سردار
دلنوشته ای شعر گونه بود از فاطمه نجفی.