عکس نوشته
عکس نوشته
من آزاد کرده علی بن موسی الرضا هستم
دخترکی به اسم فاطمه در سه سالگی طبق قول نزدیکانش به صورت ناگهانی از دنیا رفت و با متوسل شدن به امام رضا دوباره زنده شد.
و اما وقتی که فاطمه هفت ساله شد
تابستان بسیار گرمی بود بابای فاطمه تصمیم گرفته بود که همه خانواده رو ببره زیارت امام رضا????
بالاخره شهریور ماه بود که راهی شهر مقدس مشهد شدن.????
در طول سفر فاطمه مرتب از باباش می پرسید بابایی امام رضا منو میشناسه؟
بابایی با من حرف میزنه؟
بازی میکنه؟
وقتی وارد حیاط امام رضا شدن. روبه روی گنبد طلا بودن که بابا دست هایش رو به سینه گذاشت و گفت سلام یا علی بن موسی الرضا
فاطمه کُته باباشو کشید گفت بابا امام رضا کجاست نشان منم بده؟
باباش که خسته سفر بود گفت عزیزم امام رضا همه جاست. اینجا خونشه. ما رو می بینه نگاه گنبد طلا بکن سلامش کن.
فاطمه پاشو کوبید زمین گفت نه من امام رضای واقعی رو میخام.
منو ببرین پیش امام رضا.
مادر که دید بابایِ فاطمه خسته است سریع دستِ فاطمه رو گرفت و گفت بیا تا مامان ببردت پیش امام رضا. تو باید با مامان بری زیارت امام رضا.
مامانِ فاطمه دخترش رو هر جور که بود آروم کرد.
بعداز اینکه بزرگترها نوبت نوبت رفتن زیارت . همگی توی حیاط کنار هم جمع شدن و رو به رو گنبد طلا نشستن.
فاطمه که از خوشی کُلی بدو بدو کرده بود و با کبوترهای حرم بازی کرده بود آمد سینه مادرش. گفت مامان من خوابم میاد. مادر فاطمه رو بغل کرد و گفت بیا بخواب دخترم. و گوشه ای از چادرش رو کشید روی فاطمه تا بخوابه.
فاطمه خوابید
تا چشمانش گرم شد امام مهربانی ها امام رضا به خوابش آمد و گفت من امام رضام خوش اومدی
فاطمه توی خوابش تونست امام رضا رو ببینه دیگه وقتی بیدار شد بهونه نمیگرفت که مامان منو ببرین پیش امام رضا.
خوشحال و آروم بود. ☺️☺️
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا
برگی از خاطراتم