دعای فرج
10 آذر 1399 توسط السَّلامُ عَلیَکِ یا فاطِمَةَ الزَّهرا (س)
فصل پاییز و روزهای دلگیرش، منو برگ های افتاده کسیرش?
یه خیابونو دود ماشینو نم نم بارونو درد بی درمونو شهر شلوغش?
توی ذهنم درگیرم:ای خدا به تو مدیونم نشستم روی نیمکت پارک آروم من?
چه سکوتی آه نمیدونم چی شده درختا هم همه حالشون عجیب، مثل من?
روی نیمکتم پروانه های کم جانی افتاده بودن گفتم چی شده چرا همه دل گیرید ?
انگاری همه عاشق بودن، شنیدم از دور یکی: آهای این بنده رو تحویل نگیرید?
چرا منو نمیشناسی؟ انا مهدی! انا مهدی! چرا نمی کنی دعا برا من?
درخت پیری با بغض غریبی گفت بخوانید دعای فرج همه با من?
سروده خودم