سفری به دوران کودکی
یادمه حدودای 10،12 سالم بود. عاشق گِل بازی بودم. خونه خودمون اون موقع ها باغچه نداشت. البته حالا هم نداریم. ها. فقط دَم در خونمون واسه خودمون انواع و اقسام گیاهان و درختان کاشتیم. دیگه حالا نمیدونم چی کاشتیم فقط میدونم یه جنگل کوچلو داریم. 😂 ولی خب خونه مادر بزرگم که اون طرف خیابونه، یک کوچه بالاتر از ماست. اونا باغچه دارن. یادمه توی یه روز آفتابی رفتم خونه مادر بزرگ که با کرم های داخل باغچه بازی کنم. دوست داشتم بیارمشون بیرون هوا بخورن. می گفتم : آخه کرم کوچلو چرا میرین اون زیر خاک!!! بیاین بیرون هوا بخورین. آفتاب اینقد قشنگه اگه ببینین عاشقش میشین. اصلاً دلتون نمیخاد دیگه برین اون زیر خاک. یکی شونو از زیر خاک در آوردم بعد رفیق هاشونم در آوردم که نترسن. بعد گفتم به گُل ها روی درختا که : مهمون دارین آبرو ریزی نکنین. ها. یه کم بزارین این کرم های مهربون بشینن روی برگ های شما. آخه برگ های شما هم نرمه بدنشون اذیت نمیشه. هم خوشبوه. بعد گوشامو تیز می کردم میدیدم عه درخته داره حرف میزنه. میگه من چیکار کنم خانوم کوچلو؟ یه کاری هم به من بده انجام بدم. نگای درخت کردم گفتم : قربونت برم کاری نیس. اما حالا که دلت میخاد کار بکنی. باشه بزار برم واست آب بیارم. آب آوردم ریختم روی تنه درخت. درخته گفت : اُخیش چقد خنک شدم دستت درد نکنه. گفتم : خواهش می کنم. شما هم عطر شاخه هات خوشبوه. مهمون ها لذت می بَرَن. اینم کار شما 😍 ممنونم درخت زیبا. 😍 خاک هم گفت : ولی خوب این عطرِ منم هست. ها. منم آب که ریختی بوی نمناکم بلند شده امیدوارم مهموناتون خوششون بیاد 😍 گفتم : آره قربونت برم. خیییلی ممنونم تو همیشه خوشبویی خاک زیبای خدا خلاصه اون روز من یه بساط مهمونی وسط باغچه داشتم. کرم ها مهمون شده بودن روی برگ گل ها نشسته بودن. خودمم حسابی مشغول تمییز کردن بودم. آخه کفشام وسط باغچه حسابی گِلی شده بود. نشسته بودم وسط باغچه، با یک چوب کوچلو داشتم گِل زیر کفش هامو پاک می کردم. به چوب می گفتم : ممنونم ببخشید زحمت بهت میدم. اگه تمییزش نکنم مامانم ناراحت میشه. پس کمکم کن چوب می گفت : غصه نخور تا جون دارم درخدمتم. « میخام بگم خواهرای مهربونم خدا واسه ما آفتاب رو درست کرد که قشنگی ها رو خوب ببینیم. با نور آفتاب به این جهان و زیبایی هاش دلگرم بشیم. برامون یه عالمه مونس و همدم و هم نوع و آدمیزاد از جنس خودمون خلق کرد که در کنار هم گرم گفتگو، گرم زندگی بشیم. به همه کائنات به خورشید، به زمین، به درختان، به ماه تابان، به همه و همه گفت که در خدمت انسان باشید. چون قراره بندگی منو بکنه. کمکش کنید اشتباه نکنه. کمکش کنید از من غافل نشه. اینجوری بود که هر آنچه در آسمان ها و زمینن شدن آیت خدا. واسه ما آدما. خلاصه هر وقت دلتون هوای یار رو کرد. سَری بزنید به دل طبیعت. خدا رو خییلی قشنگ میشه توی دل طبیعت لمس کرد. این خاطره فقط یک سفر کوتاه به دوران کودکیم بود الهی دلتون گرم باشه از نور امید به خدا »