یه خاطره
یه خاطره ??
تازه دوران دبستان رو پشت سر گذاشته بودم و وارد مقطعه بالاتر شده بودم. کتاب عربی داشتیم که پُر از داستان بود. من وقتی عربی میخوندم مادرم طفلک فکر میکرد من دیگه عرب شدم. ?
یه روز بهم گفت فاطمه برا همین امام زاده که نزدیکه خونه خودمونه یه نامه میتونی به زبان عربی بنویسی؟؟ گفتم: مامان بزار برم کتاب عربیمو بیارم. رفتم کتابمو آوردم.یه برگه سفید هم گذاشتم جلوی دستم.گفتم : مامان بگو چه بنویسم تا به عربی بنویسم. ?
مادرم شروع کرد درد و دل کردن.منم گفتم مامان کم بگی ها.چون زیاد بلد نیستم بنویسم ?
گفت : باشه
. …. .
…..
خلاصه شروع کردم نوشتن نامه به این شکل ?
السلام علیک یا سیدی عباسعلی اهلا” و سهلا"…. .الحاجت بده الحاجت بده فی سبیل الله…. فی امان الله. والسلام علیکم و رحمة الله بعد نامه رو دادم مادرم گفتم مامان همین قد بلد بودم بنویسم. برو بنداز توی امام زاده ان شاءالله میاد کمکت میکنه. ?
مامانمم خوشحال و شاد و خندان نامه رو برد که بندازه توی امام زاده ??