داستان واقعی
امتحانات دی ماه بود. درس طلبگی سطح 2 می خوندم. روزگار جوری برایم می چرخید که در ایام امتحاناتم باید استرس ها و فشارهای زیادی به جان می خریدم. حتی بعضی وقتا برای اینکه خدا کمکم کنه با حالت روزه و گلوی خشکیده و چشمانی پر از التماس خدا درس هامو میخوندم
امتحان نحو داشتم سه واحدی بود و نمره اش خیلی مهم بود که خوب بگیرم تا معدلم الف بمونه
شب قبل از امتحانم دوستم زنگ زد. گفت فلانی من این مدت مهمون داشتم نتونستم خوب درس بخونم سرجلسه بیا کنارم بشین هوامو داشته باش ثواب داره
منم از هر دری که وارد شدم که نمی تونم تقلب برات بگم گناه داره، فایده نداشت دوستم همش تأکید میکرد که زود بیای سرجلسه که برات بگم چه جوری برام بگی. گفتم فلانی باور کن گیر می فتیم آبرومون میره من بلد نیستم تقلب برسونم. گفت نگران نباش تو فقط دستتو باز بزار من خودم می نویسم. گفت به هرحال فردا می بینمت. زود بیای
روز امتحان فرا رسید. منم خیلی غصه ام میگرفت که براش تقلب بگم. چون عادت داشت با تقلب کتاباشو پاس میکرد. عمدا” دیر رفتم سرجلسه.
سرجلسه اصلا” بهش محل نزاشتم و خودمو کردم کر. هرچی میگفت سؤال فلان چی میشه خودمو به کری و هواس پرتی میزدم
امتحانم که تموم شد داشتم از پله ها پایین می مودم. رفیقم پشت سرم بود کلی نفرینم کرد
گفت خدا کنه نمره ات خراب بشه آی امام زمان لعنتت کنه
منم نگاش کردم لبخندی زدم این دفعه مؤدبانه تر نفرینم کرد گفت خدا لعنت هرکی کنه که همش به فکر خودشه و تقلب نمی رسونه
منم سرمو پایین انداختم گفتم فلانی ان شاءالله قبول میشی من به خدا برات دعا می کنم
گفت نه فایده نداره هیچی ننوشتم این کتابو می فتم
بعدش روشو ازم برگردوند و آهی کشید و رفت
به هرحال روزها گذشت ولی اون رفیقم با خواهش تمنا از استاد که هی مشگل دارم نمره قبولی بهم بده نمره قبولی گرفت
اون زمان رسم بود که نمره هامونو میزدن توی تابلو.
یادمه اون روز جمعیت زیادی پای تابلو اعلانات بودن و داشتن نمرشونو نگاه میکردن. منم رفتم ببینم نمره نحو زدن یا نه!
دیدم لیست نمرات درس نحو رو هم اعلام کردن با استرس دنبال نمره ام گشتم.
شوکه شدم دیدم نوشته 13/75
گفتم خدا غیر ممکنه. مگه میشه.
من نحوم خوبه. یعنی چی 13/75
با حالت خجالت و شرمندگی سرمو بین بچه ها پایین انداختم چون من یکی از طلبه های زرنگ بودم و برای دوستانم نحو تدریس میکردم و اشکالاتشو نو جواب میدادم.
با وجود اینکه خیلی دلم شکسته بود و خجالت می کشیدم رفتم اتاق آموزش. یک برگه اعتراض برای نحو نوشتم و بیرون اومدم
دلم طاقت نیاورد. به استاد نحومون زنگ زدم گفتم استاد باور کنید من با مشکلاتی دست و پنجه نرم میکنم که هر کسی به جای من باشه تمام کتاباشو با نمره پایین پاس میکنه یا انصراف میده. ولی من با وجود گرفتاری های زیادم هر ترم معدلم بالای 18 میشه اما نمیدانم چه جور شده که نحو13/75 شدم اصلا” برایم باور کردنی نیست. ببخشید استاد من اعتراض نوشتم به اعتراضم رسیدگی کنید
استادم با لحن پر از عصبانیتی گفتن یعنی میخای بگی من نمره از تون کم کردم.
گفتم استاد. به خدا من میدانم شما فوق العاده زحمت می کشین خدا ازتون راضی باشه. من قصد توهین ندارم فقط میگم برگمو مجددا” بررسی کنید شاید نمره ام بهتر شد..
بعد از حرف زدن با استادم. رفتم سراغ کتابهای کتابخانه. و شروع به دستمال کشیدنشون کردم و همزمان گریه میکردم. یاد بدبختی هام افتادم که چه زجری پشت سر گذاشتم ولی آخرش نحو13/75 شدم. گریه میکردم و کتابها رو دستمال می کشیدم. می گفتم خدا آخه چرا نفرین رفیقم در حقم اجابت کردی!؟؟!
خدایا یعنی من اینقدر بی ارزشم که سریع نفرین رفیقم در حقم اجابت کردی و به این روز انداختی!!! خدایا…..
چند روز گذشت
سر کلاس نحو 4 بودم استادمون بعد از پایان کلاس ازم خواست که چند قدمی با هم راه بریم. منم با دلی زخمی فوری گفتم باشه استاد در خدمتم.
رفتیم یه گوشه گفت فلانی از دیروز تا حالا که برگتونو بررسی کردم به قرآن داره سرم میترکه. نمیدونم چرا چندتا از سؤالاتونو اصلا” چشمم ندیده و نمره ندادم. حساب کردم دیدم دقیقا” 5 نمره بهتون ندادم. من شرمندم تو رو خدا ببخشید حلالم کنید
من مات و مبهوت نگاه استاد میکردم و بی صدا سیل اشک هایم روی صورتم جاری بود. دست استاد و بوسیدم گفتم استاد عذر خواهی لازم نیست همین که نمره ام درست شده برام کافیه
استاد می گفت در حضور مدیر برگتونو بررسی کردم ایشونم خیلی ناراحت شدن و کلی سرزنشم کردن و البته حق داشتن…
من گفتم استاد ناراحت نباشید من حلالتون کردم ممنونم برگمو بررسی کردین خدا ازتون راضی باشه
بعدش با خدشحالی و گریه به خدا گفتم خدایا پس سر به سرم گذاشتی. عیب نداره ولی این کتک یادم میمونه
کاشکی خدا به جای کتک کمی نازم کنی. داره عمرم میگذره من هرچی که باشم مخلوق توام
الحمدالله نمرمو درست کردی خدایا.
هزار بار شکرت
اینم یکی از خاطرات من بود
? ? ? ? ? ? ? ? ?