دلنوشته
01 اسفند 1399 توسط السَّلامُ عَلیَکِ یا فاطِمَةَ الزَّهرا (س)
صبح که میشه و
خورشید به آسمان سلام میکنه
من میگم خدایا سلام. همه امیدم تویی.
روزگار عجیبیه
گرونی، وام و بدهکاری یه طرف
دروغ و حقه در آوردن مردم سر همدیگه یه طرف
دلم در این وادی از زمان خیییلی گرفته
گهی اوقات میشنم کنار قفس قناری جونم
میگم قناری، خوش به حالت که شدی قناری
نداری غصه این و اون و هیچ بدهکاری
کاشکی جامون عوض میشد
هرچند جهانم یه قفس میشد
قفسی که توش دروغ و حقه بازی نیس
قفسی که توش دعوا و ناسازگاری نیس
این قفسه که قفس نیس. بلکه بهشته
خدا اساس زندگی رو روی همین جمله نوشته
«بنده های من با همدیگه مهربان و بخشنده و صادق و اهل نیکوکاری و یکرنگی باشید تا سعادتمند بشید»