اللهم عجل لولیک الفرج، السلام علیک یا صاحب الزمان(عج)،الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم

مذهبی ،علمی ، فرهنگی ، آموزشی
  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

یه خاطره

21 خرداد 1400 توسط السَّلامُ عَلیَکِ یا فاطِمَةَ الزَّهرا (س)

یه خاطره ??

تازه دوران دبستان رو پشت سر گذاشته بودم و وارد مقطعه بالاتر شده بودم. کتاب عربی داشتیم که پُر از داستان بود. من وقتی عربی میخوندم مادرم طفلک فکر می‌کرد من دیگه عرب شدم. ?

یه روز بهم گفت فاطمه برا همین امام زاده که نزدیکه خونه خودمونه یه نامه میتونی به زبان عربی بنویسی؟؟ گفتم: مامان بزار برم کتاب عربیمو بیارم. رفتم کتابمو آوردم.یه برگه سفید هم گذاشتم جلوی دستم.گفتم : مامان بگو چه بنویسم تا به عربی بنویسم. ?

مادرم شروع کرد درد و دل کردن.منم گفتم مامان کم بگی ها.چون زیاد بلد نیستم بنویسم ?

گفت : باشه

. …. .

…..

خلاصه شروع کردم نوشتن نامه به این شکل ?

السلام علیک یا سیدی عباسعلی اهلا” و سهلا"…. .الحاجت بده الحاجت بده فی سبیل الله…. فی امان الله. والسلام علیکم و رحمة الله بعد نامه رو دادم مادرم گفتم مامان همین قد بلد بودم بنویسم. برو بنداز توی امام زاده ان شاءالله میاد کمکت میکنه. ?

مامانمم خوشحال و شاد و خندان نامه رو برد که بندازه توی امام زاده ??

 2 نظر

من آزاد کرده علی بن موسی الرضا هستم

09 اردیبهشت 1400 توسط السَّلامُ عَلیَکِ یا فاطِمَةَ الزَّهرا (س)
من آزاد کرده علی بن موسی الرضا هستم

دخترکی به اسم فاطمه در سه سالگی طبق قول نزدیکانش به صورت ناگهانی از دنیا رفت و با متوسل شدن به امام رضا دوباره زنده شد. 

و اما وقتی که فاطمه هفت ساله شد
تابستان بسیار گرمی بود بابای فاطمه تصمیم گرفته بود که همه خانواده رو ببره زیارت امام رضا?‍?‍?‍?

بالاخره شهریور ماه بود که راهی شهر مقدس مشهد شدن.????

در طول سفر فاطمه مرتب از باباش می پرسید بابایی امام رضا منو میشناسه؟
بابایی با من حرف میزنه؟
بازی میکنه؟

وقتی وارد حیاط امام رضا شدن. روبه روی گنبد طلا بودن که بابا دست هایش رو به سینه گذاشت و گفت سلام یا علی بن موسی الرضا 
فاطمه کُته باباشو کشید گفت بابا امام رضا کجاست نشان منم بده؟ 
باباش که خسته سفر بود  گفت عزیزم امام رضا همه جاست. اینجا خونشه. ما  رو می بینه نگاه گنبد طلا بکن سلامش کن.

فاطمه پاشو کوبید زمین گفت نه من امام رضای واقعی رو میخام. 
منو ببرین پیش امام رضا. 
مادر که دید بابایِ فاطمه خسته است سریع دستِ فاطمه رو گرفت و گفت بیا تا مامان ببردت پیش امام رضا. تو باید با مامان بری زیارت امام رضا. 
مامانِ فاطمه دخترش رو هر جور که بود آروم کرد.

بعداز اینکه بزرگترها نوبت نوبت رفتن زیارت . همگی توی حیاط کنار هم جمع شدن و رو به رو گنبد طلا نشستن.
فاطمه که از خوشی کُلی بدو بدو کرده بود و با کبوترهای حرم بازی کرده بود آمد سینه مادرش. گفت مامان من خوابم میاد. مادر فاطمه رو بغل کرد و گفت بیا بخواب دخترم. و گوشه ای از چادرش رو کشید روی فاطمه تا بخوابه.

فاطمه خوابید
تا چشمانش گرم شد امام مهربانی ها امام رضا به خوابش آمد و گفت من امام رضام خوش اومدی

فاطمه توی خوابش تونست امام رضا رو ببینه دیگه وقتی بیدار شد بهونه نمیگرفت که مامان منو ببرین پیش امام رضا. 

خوشحال و آروم بود. ☺️☺️

السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا

 

برگی از خاطراتم

 

 

 نظر دهید »

یک داستان واقعی

01 فروردین 1400 توسط السَّلامُ عَلیَکِ یا فاطِمَةَ الزَّهرا (س)

تازه طلبگی سطح 2 قبول شده بودم. روز اول ورود به حوزه بود. من خیلی اشتیاق داشتم. میگفتم خدایا طلبگی یعنی چی! همش فک میکردم قراره از امروز هر روز روزه بگیریم و چادر نمازمو نو سرمون کنیم بابت تمام عمرمان نماز قضا بخونیم. بعدشم قرآن بخونیمو ذکر مصیبتی برای امام حسین…

ولی به هرکی نگاه میکردم میدیدم داره بیسکویتی یا کلوچه ای، به هر حال یه چیزی میخوره. منم توی دلم می گفتم حتما” این بنده های خدا مثل من تازه واردن نمیدونن باید هر روز روزه بگیرن ?

توی شلوغی ایستاده بودم و به جمعیت طلبه ها نگاه میکردم.

یادمه اون روز محض احتیاط صبحانه نخورده بودم گفتم شاید بهمون بگن باید روزه باشین ?

همه طلبه ها توی سالن رو شلوغ کرده بودن. منتظر ماشین مینی بوس بودیم که بیاد بریم امام زاده حسن

تا امام زاده حسن بیست دقیقه راه بود

مینی بوس ها اومدن منم بدو بدو رفتم سوار بشم. یهو مدیر فرهنگیمون شونمو کشید گفت ندو دخترم می اُفتی.
منم لبخند زدم گفتم باشه خانم. آخه جا نمیمونه برام. میخاستم برم
باز مدیر فرهنگیمون گفت دختر یه لحظه.
با دست اشاره کرد گفت بیا اینجا
منم با ناراحتی رفتم پیشش. توی دلم گفتم خدا جا برام نمیمانه این خانمم هی ولم نمی کنه ?
گفتم بله خانم. گفتن دخترم این جوراب چی پوشیدی؟ منه ساده دلم سریع خندیدم فک کردم از جوراب خوشش اومده. گفتم خانم راستش این داداش کوچیکم خودش برام گرفته
خانم گفتن. مبارکت باشه ولی توی خونه بپوش. برای حوزه یه جوراب مشکی بخر. منم دلم یهو ریخت. چون تنها رنگی که ازش متنفر بودم مشکی بود. گفتم: خانم آخه من از مشکی بدم میاد. به خدا خانم من یه زره لباس مشکی ندارم تازه داداشم چند ماه پیش از دنیا رفتن من تا چهلمشون اصلا” مانتومو از تنم در نیاوردم چون تنها لباس مشکیم مانتوم بود. بغض گلومو گرفته بود ادامه دادم گفتم :خانم اصلا” رنگ مشکی می پوشم دلم میگیره. میشه همین جوراب پام باشه

خانم گفتن : نه جورابتو بعدا” عوض می کنی حالا برو سوار شو از ماشین جا نمونی.
منم بدو بدو رفتم
خانم ازپشت سر گفت: ندو دختر لا اله الا الله

منم دیگه آروم راه رفتم و یه زره نگاش کردم و بعد سرمو انداختم پایین که مثلا” خجالت کشیدم. ولی نتونستم جلو خودمو بگیرم تا دیدم دور شدن با بدو بدو دویدم رفتم سوار ماشین شدم.

توی امام زاده حدیث کساء خوندن منم دیدم همه گریه می کنن. نمیدونستم برای چی باید گریه کنم چون مداح هم همش گریه میکرد درست روضه رو نمیگرفتم. به این خاطر نشستم برای داداش خدا بیامرزم گریه کردم. توی دلم به داداشم گفتم داداشی من اومدم طلبه بشم از خدا میخام توی همه ثواب طلبگی تو هم با من شریک باشی

بعداز حدیث کساء و صحبت های امام جمعه شهرمون، ازمون با کیک و تکدونه پذیرایی کردن و دوباره به حوزه برگشتیم

توی حوزه گفتن دیگه برین خونه به امید خدا سه شنبه میریم برای زیارت حضرت معصومه. حضور همه طلبه های تازه وارد الزامیه. برگه های رضایت نامه هم الان بهتون میدیم سه شنبه حتما” با خودتون بیارین. این سفر سه روز طول میکشه. غذا و خرت و پرت لازم نیست با خودتون بیارین. فقط لباس گرم بپوشید چون با مینی بوس میریم توی راه سردتنون نباشه. و از خانه هم یک دفترچه یاداشت و قلم با خودتون بیارین. چون اونجا اساتید محترمی میان براتون حرفای خوبی میزنن که یادداشت کنین ?

منم به دوستم مهتاب گفتم دیدی آجی ما اینجا کاری به جز ذکر مصیبت و رفتن به زیارت این امام و اون امام نداریم. خدا بخواد اومدیم خوب جایی قراره ببرنمون آسمون هفتم دیگه خلاصه خوش به حالمونه حتی میریم مکه.. ?
.
رفیقم مهتاب گفت باور کن داری اشتباه می کنی این فقط می برنمون زیارت که نمک گیر حوزه بشیم
منم گفتم :به هرحال من از فردا روزه ام سر به سرم نذاری کلوچه هم تعارف نکنی ها?
مهتاب بنده خدا خنده کوچیکی کرد گفت باشه تعارفت نمی کنم ولی سهمتو کنار میزارم که افطار بخوری
منم دیگه هیچی نتونستم بگم گفتم باشه. خداحافظ تا سه شنبه
یهو برگشتم گفتم مهتاب راستی سه شنبه ساعت چند باید بیایم حوزه؟؟
گفت نمیدونم بزار الان می پرسم
مدیر فرهنگیمون با صدای بلند گفتن: خانما توجه کنید خانما همه توجه کنید برای سه شنبه ساعت 8 شب توی حوزه باشین
منم زود گفتم مهتاب خداحافظ من گرسنمه صبحانه نخوردم باید برم بای بای
مهتاب با خنده دست تکون داد با صدای بلند گفت خداحافظ آجی

………
………
چند روز گذشت و ما طبق برنامه قبلی ساعت 8 شب توی حوزه حاضر شدیم و با مینی بوس از اسلام آبادغرب راهی شهر قم شدیم خانواده ها همه نگران بودن چون ماشین مینی بوس خیلی قدیمی بود و شب تاریک و هزار اتفاق غیر منتظر ما رو تهدید میکرد

با خوندن آیت الکرسی و ذکر صلوات راهی قم شدیم
من اون شب نتونستم حتی یک دقیقه هم بخوابم از بس که مینی بوسه سر و صدا می‌کرد و مرتب تکون میخوردیم

….
صبح که رسیدیم قم. نزدیک یک ساختمان بزرگ پیاده شدیم. چشام خواب آلود بود. یادم نمیاد روی سر در ساختمون چی نوشته بود. بعداز عبور از چند راهروی تو در تو داخل سالنی بزرگ که پُر از صندلی بود شدیم.
من هنوز خوابم میومد. ولی دیدم طلبه های زیادی از شهرهای مختلف به اینجا دعوت شدن

خانم فرهنگی گفتن خانمای مدرسه فاطمه الزهرا همه یک قسمت بشینن. پراکنده نشینین
منم زود گفتم خانم ما صبحانه نخوردیم کَی صبحانه بهمون میدن؟ 
خانم فرهنگی در حالی که چادرشو سفت گرفته بود. گفت: آبرو داری کنید زشته. فعلا” خبری از صبحانه نیست الان حاج آقا میان براتون حرف میزنن استفاده کنین ?
منم رفتم روی یک صندلی نشستم بعد دیدم خوب نمی تونم سخنران رو ببینم. کردم شلوغ پلوغ.
گفتم: بچه ها زود باشین بیایم بریم اُون عقب. هم می تونیم سخنران رو خوب ببینیم و هم می تونیم خوب بخوابیم آخه دیشب نخوابیدیم?

یکی از دوستان گفتن آره راست میگه بریم عقب.

همه عقب نشینی کردیم.

نمیدونم کدام خدا بیامرز با خودش پتو آورده بود. چند نفری پتو رو کشیدیم روی خودمون. چشمامونو بستیم که بخوابیم.

یهو با صدای بلند حاج آقا چشمامونو باز کردیم. حاج آقا از پشت میکروفن گفتن خواهرایی که عقب نشستن برم بالشت بیارم یه وقت اذیت نشین.
کل سالن از خنده منفجر شد
منم گفتم ای خدا اینا نه صبحانه دادن بهمون نه میزارن بخوابیم.
خانم فرهنگیمون با عصبانیت در حالی که چادرشونو سفت گرفته بودن اومدن نزدیک ما گفتن زود باشین اون پتو رو جمع کنین. دفترچه های یادداشتتونم در بیارین حرفای حاج آقا رو یادداشت کنین بعدا” ازتون میخام. هرکی ننویسه بعدا” توی پرونده انظباطیش یادداشت میشه

منم دیگه کلا” خواب از چشام پرید

دیگه هر حاج آقایی حرف می‌زد منم مثل بچه خوب نشستم یادداشت میکردم هرچند خیلی گرسنه ام بود.

یهو وسط صحبت های حاج آقا چند بسته خوراکی کلوچه و تکدونه پخش کردن. منم سریع سهممو که تعارفم کردن با دو دستی گرفتم گفتم خدا پدر مادرتونو بیامرزه داشتیم میمردیم. خانمه خندید و داشت میرفت. منم این دفعه گفتم نذرت قبول باشه الهی بری بهشت. بازم خندید خانمه گفت نوش جونتون

تکدونه و کیک رو که خوردم کمی جون گرفتم.

یهو سخنران جدید اومد. اسمشون حاج آقا مومنی بود. خودش بنده خدا میدونست ما خیلی خسته ایم. به همین خاطر حرفاشو با شوخی شروع کرد. یهو وسط حرفاش گفت حالا یک سوال مهم دارم ببینم کی بلده جواب بده. منم گوشامو تیز کرده بودم که ببینم سوال چیه

گفتن : طلبگی یعنی چی؟
منم زود شلوغ پلوغ کردم گفتم آقا من بلدم. من بگم؟؟ آقا تو رو خدا بزارید من بگم.

چندتا از خانما دستشونو بالا گرفته بودن. من رفتم نزدیکشون با صدای بلند گفتم دستتو بنداز. من میخام بگم.

حسابی شلوغش کرده بودم به خواهرا گفتم. خواهشا” همه دستشونو بندازن من میخام بگم.
بعد رو به حاج آقا کردم گفتم حاج آقا من بگم؟

حاج آقا مومنی نگاهی به کل جمعیت کردن بعد گفتن با انگشت به من اشاره کردن که شما بگین؟

منم سریع گفتم آخ جون. رفیقام همه گفتن فاطمه داره تو رو میگه بگو بگو. آفرین..

منم از روی صندلیم بلند شدم و سینه صاف کردم گفتم بسم الله الرحمن الرحیم اینجانب فاطمه نجفی هستم طلبگی یعنی سرباز امام زمان. ?

حاج آقا مومنی دستی به ریششون کشیدن و نگاهشونو پایین انداختن. کل سالن سکوت کرده بود. بعد از چند ثانیه حاج آقا نگاهی به من کرد و گفتن. دخترم دیگه این حرف رو جایی نرنی ها بهت میخندن?

سالن از خنده منفجر شد

منم گفتم حاج آقا ما از توی تابلوی حوزمون یاد گرفتیم. باور کنید اونجا نوشته بودن طلبگی یعنی سرباز امام زمان

دوستام هی با دست اشاره میدادن بشین آبرومونو بردی

منم گفتم نمیشین. به من چی. توی حوزه نوشته بودن طلبگی یعنی سرباز امام زمان ?

منم با صدای بلند گفتم حاج آقا پس طلبگی یعنی چی؟

حاج آقا گفتن دخترم شوخی کردم گفتم که همه خواهرا بخندن. شما درست گفتین. ولی بین مردم اگه نگین بهتره. چون ما ها باید کلی زحمت بکشیم تا بتونیم لیاقت سرباز امام زمان بودنو پیدا کنیم

منم نشستم و به دوستام گفتم دیدین درست جواب دادم?

دوستام گفتن خوبه هم. تو جرأت کردی چیزی گفتی. آفرین..
گفتم:خواهش می کنم.

یهو خانم فرهنگیمون اومد. گفت آفرین خانم نجفی. منم گفتم: خانم خواهش می کنم تا منو دارین غصه نخورین

اینم یکی از خاطرات من بود

 نظر دهید »

داستان واقعی

15 آذر 1399 توسط السَّلامُ عَلیَکِ یا فاطِمَةَ الزَّهرا (س)
داستان واقعی

 

امتحانات دی ماه بود. درس طلبگی سطح 2 می خوندم. روزگار جوری برایم می چرخید که در ایام امتحاناتم باید استرس ها و فشارهای زیادی به جان می خریدم. حتی بعضی وقتا برای اینکه خدا کمکم کنه با حالت روزه و گلوی خشکیده و چشمانی پر از التماس خدا درس هامو میخوندم

امتحان نحو داشتم سه واحدی بود و نمره اش خیلی مهم بود که خوب بگیرم تا معدلم الف بمونه

شب قبل از امتحانم دوستم زنگ زد. گفت فلانی من این مدت مهمون داشتم نتونستم خوب درس بخونم سرجلسه بیا کنارم بشین هوامو داشته باش ثواب داره

منم از هر دری که وارد شدم که نمی تونم تقلب برات بگم گناه داره، فایده نداشت دوستم همش تأکید می‌کرد که زود بیای سرجلسه که برات بگم چه جوری برام بگی. گفتم فلانی باور کن گیر می فتیم آبرومون میره من بلد نیستم تقلب برسونم. گفت نگران نباش تو فقط دستتو باز بزار من خودم می نویسم. گفت به هرحال فردا می بینمت. زود بیای

روز امتحان فرا رسید. منم خیلی غصه ام می‌گرفت که براش تقلب بگم. چون عادت داشت با تقلب کتاباشو پاس می‌کرد. عمدا” دیر رفتم سرجلسه.

سرجلسه اصلا” بهش محل نزاشتم و خودمو کردم کر. هرچی میگفت سؤال فلان چی میشه خودمو به کری و هواس پرتی میزدم

امتحانم که تموم شد داشتم از پله ها پایین می مودم. رفیقم پشت سرم بود کلی نفرینم کرد

گفت خدا کنه نمره ات خراب بشه آی امام زمان لعنتت کنه
منم نگاش کردم لبخندی زدم این دفعه مؤدبانه تر نفرینم کرد گفت خدا لعنت هرکی کنه که همش به فکر خودشه و تقلب نمی رسونه

منم سرمو پایین انداختم گفتم فلانی ان شاءالله قبول میشی من به خدا برات دعا می کنم

گفت نه فایده نداره هیچی ننوشتم این کتابو می فتم
بعدش روشو ازم برگردوند و آهی کشید و رفت

به هرحال روزها گذشت ولی اون رفیقم با خواهش تمنا از استاد که هی مشگل دارم نمره قبولی بهم بده نمره قبولی گرفت

اون زمان رسم بود که نمره هامونو میزدن توی تابلو.

یادمه اون روز جمعیت زیادی پای تابلو اعلانات بودن و داشتن نمرشونو نگاه میکردن. منم رفتم ببینم نمره نحو زدن یا نه!

دیدم لیست نمرات درس نحو رو هم اعلام کردن با استرس دنبال نمره ام گشتم.

شوکه شدم دیدم نوشته 13/75

گفتم خدا غیر ممکنه. مگه میشه.

من نحوم خوبه. یعنی چی 13/75

با حالت خجالت و شرمندگی سرمو بین بچه ها پایین انداختم چون من یکی از طلبه های زرنگ بودم و برای دوستانم نحو تدریس میکردم و اشکالاتشو نو جواب میدادم.

با وجود اینکه خیلی دلم شکسته بود و خجالت می کشیدم رفتم اتاق آموزش. یک برگه اعتراض برای نحو نوشتم و بیرون اومدم

دلم طاقت نیاورد. به استاد نحومون زنگ زدم گفتم استاد باور کنید من با مشکلاتی دست و پنجه نرم میکنم که هر کسی به جای من باشه تمام کتاباشو با نمره پایین پاس میکنه یا انصراف میده. ولی من با وجود گرفتاری های زیادم هر ترم معدلم بالای 18 میشه اما نمی‌دانم چه جور شده که نحو13/75 شدم اصلا” برایم باور کردنی نیست. ببخشید استاد من اعتراض نوشتم به اعتراضم رسیدگی کنید

استادم با لحن پر از عصبانیتی گفتن یعنی میخای بگی من نمره از تون کم کردم.
گفتم استاد. به خدا من می‌دانم شما فوق العاده زحمت می کشین خدا ازتون راضی باشه. من قصد توهین ندارم فقط میگم برگمو مجددا” بررسی کنید شاید نمره ام بهتر شد..

بعد از حرف زدن با استادم. رفتم سراغ کتاب‌های کتابخانه. و شروع به دستمال کشیدنشون کردم و همزمان گریه میکردم. یاد بدبختی هام افتادم که چه زجری پشت سر گذاشتم ولی آخرش نحو13/75 شدم. گریه میکردم و کتابها رو دستمال می کشیدم. می گفتم خدا آخه چرا نفرین رفیقم در حقم اجابت کردی!؟؟!
خدایا یعنی من اینقدر بی ارزشم که سریع نفرین رفیقم در حقم اجابت کردی و به این روز انداختی!!! خدایا…..

چند روز گذشت

سر کلاس نحو 4 بودم استادمون بعد از پایان کلاس ازم خواست که چند قدمی با هم راه بریم. منم با دلی زخمی فوری گفتم باشه استاد در خدمتم.
رفتیم یه گوشه گفت فلانی از دیروز تا حالا که برگتونو بررسی کردم به قرآن داره سرم میترکه. نمیدونم چرا چندتا از سؤالاتونو اصلا” چشمم ندیده و نمره ندادم. حساب کردم دیدم دقیقا” 5 نمره بهتون ندادم. من شرمندم تو رو خدا ببخشید حلالم کنید
من مات و مبهوت نگاه استاد میکردم و بی صدا سیل اشک هایم روی صورتم جاری بود. دست استاد و بوسیدم گفتم استاد عذر خواهی لازم نیست همین که نمره ام درست شده برام کافیه

استاد می گفت در حضور مدیر برگتونو بررسی کردم ایشونم خیلی ناراحت شدن و کلی سرزنشم کردن و البته حق داشتن…

من گفتم استاد ناراحت نباشید من حلالتون کردم ممنونم برگمو بررسی کردین خدا ازتون راضی باشه

بعدش با خدشحالی و گریه به خدا گفتم خدایا پس سر به سرم گذاشتی. عیب نداره ولی این کتک یادم میمونه

کاشکی خدا به جای کتک کمی نازم کنی. داره عمرم میگذره من هرچی که باشم مخلوق توام
الحمدالله نمرمو درست کردی خدایا.
هزار بار شکرت

اینم یکی از خاطرات من بود

? ? ? ? ? ? ? ? ?

 

 

 

 

 نظر دهید »

داستان واقعی

15 آذر 1399 توسط السَّلامُ عَلیَکِ یا فاطِمَةَ الزَّهرا (س)
داستان واقعی


سال اول دبیرستان بودم. امتحانات خرداد ماه داشتم. خیلی برام مهم بود که همه کتابهامو قبول بشم چون قرار بود بعدش انتخاب رشته کنیم

اما روزگار جوری برایم چرخید که نتونستم زبان انگلیسی رو که یکی از درس های مهم بود خوب بخونم

رفتم سر جلسه هرچی که بلد بودم جواب دادم. وقتی برگشتم خونه به مامان هیچی نگفتم که امتحان خوب ندادم. مثل همیشه با روی شاد غذامو خوردم و بعداز کمی استراحت برای امتحان بعدی آماده شدم. چون امتحاناتمون فشرده بودن و وقت نداشتن.

از همون شب تا وقتی که کارناممون حاضر شد هرشب یواشکی میرفتم یه گوشه که کسی منو نبینه و دعایی که امام رضا برای برآورده شدن حاجت توصیه کرده بودن و در کتاب ادعیه و زیارات تألیف عزیزالله عطاردی آمده می خوندم و می گفتم یا امام رضا آبرومو حفظ کن نزار زبان انگلیسی تجدید بشم و گرنه فامیلا مسخرم میکنن

هرشب دعا میکردم و ایمان داشتم این دعا معجزه داره چون امام رضا خودش گفته هرکی این دعا رو بخونه حاجتش برآورده میشه

روز موعود که رسید و رفتم کارنامه بگیرم گفتن باید مادر یا پدرتون بیان کارنامتونو تحویل ایشون میدیم چون باید نمیدونم بابت بیمه بابت چی پول پرداخت کنن

مادرم رفت کارناممو گرفت. منم دل توی دلم نبود ولی سعی می کردم عادی باشم مشغول نظافت خانه شدم

یهو مادرم در زد. در رو براش باز کردم منتظر بودم بگه که تجدید آوردی

مادرم تا منو دید گفت بیا دخترم اینم کارنامت قبول شدی. منم گفتم واقعا"!!!!
با تعجب نگاه کردم دیدم همه رو قبول شدم سریع گفتم آخيش خدایا شکرت

و توی دلم گفتم ممنون امام رضا آبرومو حفظ کردی.
دیگه تا چند دقیقه بعدشم درست نگاه کارنامم نکردم
چون فقط میخاستم قبول بشم که شدم

بعداز دقایقی به خودم گفتم راستی بزار برم نگاه کنم ببینم زبان انگلیسی چند شدم

نگاه کردم دهنم باز موند. گفتم خدا دارم درست می بینم!!!!

من واقعا” 17 شدم!!!
مگه میشه!!!
گفتم خدایا شکرت هوامو داری


اینم یه خاطر بود از خاطراتم

? ? ? ? ? ?

 

 

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

اللهم عجل لولیک الفرج، السلام علیک یا صاحب الزمان(عج)،الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • حکایت های آموزنده
  • سخنان گهربار از بزرگان
  • احترام به پدر و مادر
  • راز تعداد رکعات هر نماز
  • زیارت امام رضا(ع)
  • هر روز با قرآن
  • آیة الکرسی گره گشای کارها و روا شدن حاجات و رفع شدن غم ها و غصه ها
  • معرفی صحابه رسول الله
  • تقويم و مناسبت های ماه ربيع الاول
  • قیام مختار
  • ضریح امام رضا (ع) با نورپردازی جدید
  • آیات حجاب
  • یاد امام و شهدا
  • نظر آیت الله العظمی بهجت درباره مختار
  • سالروز وفات حضرت سکینه بنت الحسین (ع)
  • طب اسلامی
  • تقویت سیستم ایمنی بدن
  • انتظار ظهور
  • دعای فرج
  • معجزه ای از امام زمان
  • فوائد صلوات فرستادن
  • جدیدترین اطلاعیه های آموزشی حوزه های علمیه خواهران
  • معرفی موتور جستجوي پرسش و پاسخ ديني «امين»
  • زیارت آل یاسین برای توسل به امام زمان (عج)
  • توسل به امام (ع) برای امر ازدواج
  • اهمیت ازدواج از دیدگاه ائمه اطهار(ع)
  • برنامه‌های ۹ ربیع‌الاول جمکران مجازی شد
  • زیارت حضرت مهدی (عج)
  • توصیه آیت‌الله بهجت برای حل مشکل ازدواج
  • شیوه خواندن نماز جعفر طیار
  • دعای زادالمعاد برای بخت گشایی و رفع موانع ازدواج
  • شعر صابر خراسانی در وصف حضرت علی(ع)
  • اینجوری نگاه کن
  • برکات نماز شب
  • بی خوابی و راهکار درمانی بر مبنای طب سنتی
  • شکر واقعی نعمت
  • غرور و تکبر
  • ثبت نام دوره‌های مجازی قرآن و حدیث در جامعة الزهرا(س)
  • بیست و چهارمین جشنواره قرآن و عترت دانشجویان دانشگاه پیام نور سراسر کشور
  • پاداش رفع نگرانی و غم از دلم مومن از زبان امام رضا (ع)
  • اجابت دعا در کلام امام علی(ع)
  • توصیه امام علی(ع) به مالک اشتر
  • سخنی از امام علی (ع)
  • هفت سئوال و هفت جواب از امام علی(ع)
  • گلایه دکتر شریعتی از خدا
  • ماجرای کمک امام زمان (عج) به یک مرد بت پرست
  • دلنوشته ای با امام رضا(ع)
  • «کُلُّ یومٍ عاشورا و کلُّ أرضٍ کربلا»
  • لَیلَة المبیت
  • معجزه نماز اول وقت
  • حکایت کمک خواستن گنجشک از امام رضا(ع)
  • برکات و اعمال ماه ربیع الاول
  • زیارت امام رضا(ع)
  • اهميت صله رحم در اسلام
  • آثار و فضیلت های سوره واقعه
  • بیا ای حلال مشکل ها....تو را جان مادرت زهرا - او خواهد آمد
  • اباصالح ،یاد ما هم بـاش
  • فراخوان هفتمین جشنواره «پوستر مهربانی»
  • معرفی کتاب «زندگانی امام حسن عسکری(علیه السلام) »
  • زیباترین باغ تاریخی ایران در شیراز
  • امانتی که آسمان‌ها و زمین از پذیرش آن خودداری کردند
  • کدام پیامبر اولوالعزم به زیارت امام حسین (ع) مشرف شد؟
  • آغاز نام‌نویسی طرح ملی تلاوت/ افزایش بخش دختران به طرح
  • سفر حضرت ابراهیم به کربلا
  • مقایسه امتحان حضرت ابراهیم (ع) و امام حسین (ع) و پاداش آن‌ها
  • هشتم ربیع الاول سالروز شهادت امام حسن عسکری علیه ­السلام
  • دعای سلامتی امام زمان عجل الله فرجه
  • مداحی شهادت امام حسن عسکری(ع)
  • چگونگی شهادت امام حسن عسکری (ع)
  • تصویری زیبا از حرم امام حسین(ع)
  • شش رمز موفقیت از نگاه امام علی علیه السلام
  • پیامبر الهی که 13 سال ابتدایی زندگی اش را به تنهایی در غار سپری کرد
  • سبک زندگی اسلامی
  • تغییرات بزرگ همیشه از نیروی داخلی آغاز می شود
  • عطسه، نشانه سلامت
  • خواص آویشن
  • دو معجزه از امام حسن عسکری (ع)؛ آگاهی از نیات و اسرار
  • امام حسن عسکری (ع) چه تفاوتی با تمامی ائمه اطهار (ع) دارند؟
  • شهادت امام حسن عسکری تسلیت باد
  • دلم می خواست هر شب جمعه با امام زمان کربلا باشم
  • آغاز امامت امام زمان عج _ نماهنگ زیبای امام زمان
  • حدیثی از امام حسن عسکری(ع) که ضرب‌المثل شد
  • فرمایش رهبر معظم انقلاب درباره جایگاه امام حسن عسکری(ع)
  • آغاز امامت حضرت ولیعصر(عج) مبارک باد
  • معرفی صحابه رسول الله_مسلم بن عوسجه اسدی
  • تبریک آغاز امامت امام زمان(عج)
  • آشپزی
  • معرفی صحابه رسول الله_ابوذر غفاری
  • پنج صفت مداد
  • شجاع ترین آدمها کیا هستند ؟
  • نقاشی
  • انشای عجیب
  • زمینه‌های ظهور از منظر آیت الله بهجت(ره)
  • تغییر نام صحن جامع رضوی به‌نام پیامبر اعظم(ص)
  • زیبایی های خلقت
  • کرونا
  • شگفتی های آفرینش: زنبور عسل
  • مجموعه اشعار سروده شده ی خودم
  • اللهم عجل لولیک الفرج
  • الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
  • سالروز ازدواج حضرت محمد (ص) با خديجه كبرى سلام الله علیها
  • حکایت های آموزنده- عقیل از امام علی (ع)دچه درخواست کرد؟
  • ماجرای ازدواج پیامبر اکرم (ص) و حضرت خدیجه (س)
  • سردار دلها_سرباز ولایت_ حاج قاسم سلیمانی
  • سردار دلها_خادم الرضا(ع) _ حاج قاسم سلیمانی
  • ۱۰ جاذبه طبیعی فوق‌العاده زیبای ایران
  • گاهی اوقات گناه که می کنم، تو سرت را پایین می اندازی…
  • نان ساجی با نیمرو
  • زندگی ساده و باصفای روستایی
  • انار
  • بوی ماه مهر_نوستالژیک و پر خاطره
  • کتاب خوب _ من یار مهربانم _ یادش بخیر
  • عکس نوشته
  • تبریک میلاد پیامبر (ص) و امام جعفر صادق (ع)
  • توکل به خدا
  • مادر
  • فضیلت خواندن قرآن و توسل به آن
    • فضیلت خواندن قرآن
  • قیام توابین
  • کدام اسامی بین دخترها و پسرها مشترک هستند؟
  • فراوانی نام‌های عاشورایی در سال ۹۸
  • خال صورت شما از شخصیت‌تان چه می گوید؟
  • معیارهای برتری انسان ها از دیدگاه پیامبر (ص)
  • گلدان های من
  • سفره ام البنین(س)
  • خشنودی آقا امام زمان (عج) با 20 عمل
  • متن درباره خدا
  • خدا همه بنده ها رو دوست داره
  • دعا برای دوستان
  • مردی که به زیارت امام حسین نمی رفت
  • حکایتی درباره پیرمرد فقیر و خدا
  • توصیه ای از آیت الله بهجت
  • روایتی از امام باقر(ع) برای دیدن امام زمان
  • برای دیدن امام زمان
  • واسطه فیض این عالم امام زمان است
  • سخن گفتن ارواح با همدیگر
  • ماجرای دزدی از علی دایی
  • حضرت عیسی (ع) در انجیل پیامبر اسلام را تکریم کرده است
  • دلنوشته ای از حسین پناهی
  • روش های کنترل خشم در قرآن و احادیث
  • یک روایت از حضرت زهرا
  • یک روایت از امام زمان برای برآورده شدن حاجت
  • معجزاتی که با ولادت پیامبر(ص) اتفاق افتاد
  • پیام تبریک
  • آیت الله بهجت
  • یک نکته مهم
  • تأثیر گلاب در درمان کرونا
  • معرفی کتاب
  • خاصیت بهارنارنج
  • مرغ همسایه غاز است
  • حکایتی از سعدی
  • نگاه به فرودستان و شکر نعمت
  • دعای مادر
  • تیزهوشی شاگرد ابن سینا
  • گران بهترین شی
  • بندگی من یا آزادی تو؟
  • دلی خوش درگرو فراغت دل
  • درگاه همواره گشوده
  • چشم پوشی حکیم از ناسزاگویی دیگران
  • ببخشید تا آرام باشید
  • پرهیز از بازگویی بدی ها و خیانت ها
  • کلّه ای که پر کاه باشد ظلم می کند، نه کلّه آدمیزاد
  • شاید سگ از من شریفتر باشد.
  • سفال ماندنی، بهتر از کلامی نماندنی
  • بهترین تلاش، تلاش برای تغییر خود و نه دیگران است
  • نقش ما، در دین گریزی دیگران
  • حکایت کوتاه
  • راهنمای مصرف کاکائو
  • انار برای سلامت پوست
  • انار باعث کاهش فشار خون می شود
  • حضرت صمصام که بود
  • استشمام این گیاه برای تقویت حافظه خوب است
  • در عصر غیبت کدام دعا را بخوانیم
  • فیلم کمتر دیده شده از آرامگاه حضرت یوسف(ع)
  • پاییز قشنگ ترین فصل خدا
  • یک داستان واقعی
  • دعا و ذکر برای آرامش اعصاب و کاهش اضطراب
  • دعای نادعلی
  • ذکر ایام هفته با ترجمه فارسی
  • چرا بعد از دعا دست را به صورت می کشیم؟
  • داستان شیخ صنعان و دختر ترسا
  • زکات
  • برای تقویت حافظه خرما بخورید
  • زندگی باید کرد
  • شیخ بهایی و پینه دوز اصفهانی
  • چرا مرده به خوابم نمیاد
  • حضور رهبر انقلاب در منزل شهید حاج قاسم سلیمانی
  • خدایا امیدم تویی
  • خدا همه چیز را می بیند
  • زنگ خطر
  • کسی که طالب معرفت باشد
  • مهمتر از دعا برای تعجیل
  • سبب غیبت امام زمان
  • رها کردن لباس سیلی خداست نه تمدن
  • آقای قراءتی خونه پدر سه شهید رفتن
  • ما آمده ایم زندگی کنیم تا قیمت پیدا کنیم
  • دعای تعجیل فرج دوای دردهای ماست
  • اهمیت دعای فرج
  • همه دعاها اجابت می شود
  • بالاترین ذکر از نظر آیت الله بهجت
  • چه کنیم تا نماز صبحمون قضا نشه
  • رونمایی از سنگ میزبان سر مبارک سیدالشهدا (ع) پس از ۸ سال
  • از رحمت خدا نا امید نباشیم
  • با 7 روش ذهن اطرافیان تان را بخوانید
  • راهکارهای عالی برای رفع خواب آلودگی به هنگام مطالعه
  • استاد پناهیان
  • روز جمعه در آداب مسلمانان
  • حدیث روز
  • 9 پیشنهاد از جوار حرم اباالجواد(ع) برای ۹۹/۹/۹
  • گوجه فرنگی
  • نمونه ای از سوالات تستی شفاهی اصول فقه
  • تقويم و مناسبتهاي ماه ربیع الثانی
  • وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
  • زندگینامه و جایگاه حضرت معصومه
  • طرح خادم‌یار رضوی
  • صلوات خاصه امام رضا(ع)
  • معجزه ای از حضرت معصومه(ع)
  • چهارم ربیع الثانی سالروز میلاد باسعادت حضرت سیدالکریم(ع)
  • تقدیم به خواهر گلم
  • متن خنده دار
  • معجزه ای از امام علی(ع)
  • سروده ای در فراق سردار سلیمانی
  • دعایی از امام سجاد (ع)
  • هنر برتز از گوهر آمد پدید
  • ماجرای عجیب شتری که به حرم امام رضا(ع) پناهنده شد
  • پناه آوردن یک سگ به حرم امام رضا(ع)
  • زیارت امیرالمؤمنین ـ علیه السّلام
  • سلام بر امام حسین(ع) و آقا ابوالفضل(ع)
  • اخبار اقتصادی
  • شهادت حضرت فاطمه زهرا(س)
  • دانستی ها
  • اخبار اجتماعی
  • اخبار علم و فناوری
  • اخبارحوزه
  • وصیت نامه سردار سلیمانی
  • دلنوشته
  • اخبار فرهنگی
  • دعا برای تقویت حافظه
  • چشم زخم در آیات و روایات
  • خواص رازیانه
  • اعمال مخصوص عید نوروز
  • عيد بزرگ نيمه شعبان
  • کارهایی که عمر را زیاد می کند
  • امتحانات
  • معجزه
  • جواب اسكورم هاي عقايد خاص شيعه 2
  • غذای لذیذ گوشت و دنبه
  • سلامتی بدن

Random photo

عکس نوشته

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

رتبه

    مطالب با رتبه بالا

    • عکس نوشته (5.00)
    • دانستنی ها (5.00)
    • عکس نوشته (5.00)
    • چهار اصل مهم برای یک خانواده موفق (5.00)
    • یا زهرا(سلام الله علیها) (5.00)

    کاربران آنلاین

    0marziyehغزال

    آمار

    • امروز: 1478
    • دیروز: 1722
    • 7 روز قبل: 10689
    • 1 ماه قبل: 37387
    • کل بازدیدها: 854919

    خبرنامه

    آمار بازدید

    • اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ
    • دعای زادالمعاد برای بخت گشایی و رفع موانع ازدواج
    • الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
    • اللهم عجل لولیک الفرج
    • یک داستان واقعی
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس